هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بازی

دیروز من با هیوا بازی اشکالو کردم...شکلهای هندسی رو گذاشتم و ازش خواستم بر طبق شکل جداشون کنه و اسماشونو هم بهم بگه..یکی یکی بهم داد....بعد خواستم شکلهای همشکل و همرنگ رو بهم بده و داد...بعد اعداد رو کار کردیم...عروسکهارو شمردیم و لیوانهارو..بعد هنر رو با ریاضی قاطی کردم:)) شکل دایره کشیدم گفتم بگه چیه و گفت..دایره circle ...انگلیسی هم وارد بازی شد مهارتهای زبانی...بعد مربع....square ....بعد مثلث...و بعد گفت من بکشم...برام یه دایره کشید....مربع و مثلث.....امروز میخوایم بازی گم شدن اشیارو بکنیم...من 3 تا چیز میچینم و هیوا به من میکه کودومو برداشتم..بعد سخت ترش میکنم....بازی پر و خالی کردن ظرفهای ناهمگون هم مربوط به حمامه که امروز در حمام بازی...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

تصویر واضحی نیست..اما یه گوشه ای از نقاشی هیواست..مال 3 ماه پیشه..الان خیلی زیباتر نقاشی میکنه....من عاشق اون دستهای تپلشم....اصلا باورم نمیشه اینطوری مدادو میگیره و نقاشی میکنه......این نقاشی مامانه که کنار هیوا خوابیده....... ...
24 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

مادر بودن یعنی دیدن دستهای کوچکی که شبها برایت نقاشی میکشد....یعنی دیدن چشمهایی که با غمهایت تر میشود....یعنی لمس گیسوانی که نورانیترین آفتاب دنیا را دارد.....یعنی شنیدن صدایی که در نامنتهای وجودت تکرار میشود....یعنی یادت میرود ساحل بودی....یادت میرود گرسنه هستی.....فراموش میکنی سوزش چشمهایت از بی خوابی است...درد کمرت از نشتن و پاشدن زیاد است....دستهای خسته ات از بازیهای زیاد است....یادت میرود جز مادر که هستی.....اما مادر یعنی حل شدن در تجسم زیبایی از آفرینش.....آفرینش پاکترین جسمی که بی نفسهایش نابود خواهی شد.... ...
24 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

نمیئونست پیکنیک یعنی چی؟؟؟؟مرتب سوال میکرد ماامن اونجا پارکه..آخه ما زیاد اهل بیرون رفتن نیستیم.....خیلی بهش خوش گذشت..هیوا عاشق چایی هست تا از خواب پا میشه چایی میخواد..این عکس اشک منو درآورد....گاهی باورم نمیشه این موجود زیبای فرشته وار همون دختر کوچ.لویی هست که 8 ماهم بود و در شکمم مرتب تکون میخورد...یا همون کودکی که فقط با عشق نگاهم میکرد..نگاهش همیشه پر از مهره....خدایا بدون این صورت زیبا چطور باید زندگی میکردم....صبح ها را چگونه شب میکردم.....شادیها را چگونه تفسیر میکردم..غمها را چگونه از یاد میبردم...خدایا سپاسگزارم از اینکه مرا مادر کردی مادری برای هیوای مهربان......تا ابدیت هر زمان که زنده باشم.....برایت از هرچه دارم خواهم گذشت ...
21 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام به هیوا خانوم گلم. من و هیوا دیروز باهم رفتیم کافی شاپ..به قول خودش choclate cake خوردیم و قهوه و هیوا هم به گیتاری که میزدن گوش کرد و خیلی لذت برد. هیوای من از روز شنبه میره کلاس خلاقیت...مونتوسوری. خلاقیت علوم..ریاضی...جغرافیا.....آب بازی..همه چیز خلاصه....و دو هفتس بخاطر استعداد بالایی که در موسیقی داره کلاس موسیقیش. شروع کرده...مربیش میگه عالیه و واقعا هم هست تمریناشو خیلی خوب انجام میده. دیروز بهم نیگیفت مامان من دیگه انگلیسی یاد گرفتم میخوام فرانسه بخونم کلی خندیدیم....و من ازش پرسیدم هیوا اگر جای من بودی چکار میکردی گفت مترجم میشدم مرفتم پشت میزت و مترجمی میکردم خلاصه بعد هم گفت جای بابا هم بودم میرفتم پارک.....الان ساعت 11 جمعه ...
16 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام دخترم.....امروز 12 اردیبهشته و تو داره 3 سال و 4 ماهت میشه....وقتی به صورتت نگاه میکنم مثل کسی هستم که پایین محراب روبروی مجسمه پاک و سفیدی زانو زده و به چشمایی سرشاز ار طراوت و درخشش زندگی نگاه میکنه....و اونوقت چه گله ای میتونم از زندگی داشته باشم.من نمیخوام اینجا از برنامه هات بگم از خودم بگم فقط از تو میگم بری تو مینویسم..غیر از دفترهایی که برات پر کردم . منتظرم همرو بخونی. حرهای مهربونت دردامو از بین میبره..یادم میره چه دردی دارم..به چی فکر میکنم....اینهمه زیبایی بهار و رنگهای پاییز همه در مقابل گرمای دستهای کوچکت و زیبایی نگاه روشنت هیچ است . کاش پرنده ای بودم پرواز میکردم به فراسوی زمان این دنیا را با تمام بدیهایش...
12 ارديبهشت 1390
1